http.//ttarsdar20014.niloblog.com

ساخت وبلاگ

آخرین مطالب

امکانات وب

                                                      ترسو نباش جن ها با ترسو ها کار دارند ....................................                                    اره یه روز سردو زمستانی همراه دوستانم ایان و ایسل به کوهستان رفته بودیم انجا کوهستانی زیبا بود و خیلی به دلمان نشست و گفتیم که دیرتر به خانه برمیگردیم نزدیک به غروب خورشید بود که وسایلمان را جمع کردیم1    

http.//ttarsdar20014.niloblog.com...
ما را در سایت http.//ttarsdar20014.niloblog.com دنبال می کنید

برچسب : دمونت ☻ , نویسنده : فاطمه برومند ttarsdar20014 بازدید : 81 تاريخ : يکشنبه 15 تير 1393 ساعت: 16:48

ترسوترس را با دمن تجربه کنید......................                                                                                            تا حالا براتون اتفاق افتاده جن ببینید داستانی واقعی برایتان تعریف میکنم  .....                                                                    جن هارو شوخی نگیرید                                          در مدرسه بودم ساعت دوم بود که جغرافیا داشتیم اما دبیر مربوطه به کلاس نیامد چند نفر از دوستام به من گفتند که بیا به نمازخانه بریم گفتم چرا گفتند میخواهیم روح احضار کنیم من پیشخندی زدم گفتند حالا بیا ببین گفتم باش به نمازخانه ی مدرسه رفتیم در انجا چند پوستر در مورد نماز بود و چند دختر که دور یک برگهی سفید حلقه زده بودندو دو نفر که دستشان را روی سکه ای رو ی همان برگه ی سفید بود گزاشته بودند انها با ارواح سخن میگفتند اما من میگفتم که دروغه و باور نممیکردم اما انها از روح خواستند که یک نشانه از وجودش در انجا بدهد یک هو یکی از پوستر ها تکان خورد ولی بازم باور نکردم و گفتم شاید با امده است بعد ساعت اخر که ورزش داشتیم داشتم پشت سالن مدرسه دنبال دوستم میگشتم انجا جایی تاریک و در کنارش باغی ترسناک بود من دنبال دوستم میگشتم که ی هو دیدم یه دختر داره میره تو باغ و چون مامور مخفی مدرسه بودم دنبال او به راه افتادم جایی رسیدم که دختره غیب شد خواستم برگردم که دیدم زنی بالباسهای مشکی و صورتی چرو کیده وموهای کاملا صفید روبه رومایستاده بود در حالی که من از او فاصله میگرفتم و او به من نزدیگ میشد گفت من همون روحی هستم که ساعت 9.36دقیقه منو احضار کردین پس تو منو باور نداری گفتم نه و در حین رفتن دیدم که به درختی که پشت سرم بود برخورد کردم و میگفتم نه نه تو واقعیت نداری نه نه که او امد نزدیکم و دستش را زیر مقنه ی من برد و اول به ارامی اما بعد باتمام قدرتش موهایم راکشید وبعد در حالی که جیغ میکشیدم خودم را وسط جمعی از معلمهایمان دیدم انها میخواستن مرا ارام کنن اما من تا چند روز همین حال را داشتم ترسوترسوترسوترسوترسوترسووقتی که داستان من رامیخونید مواضب پشت سرتان باشید ...........................

http.//ttarsdar20014.niloblog.com...
ما را در سایت http.//ttarsdar20014.niloblog.com دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : فاطمه برومند ttarsdar20014 بازدید : 83 تاريخ : جمعه 13 تير 1393 ساعت: 18:16